ژوئیه 20, 2012
زندگی روی دور تند
شغلِ جدید،
آدمای جدید،
اختیارات جدید،
فرهنگ سازمانی و ارزشهایِ جدید،
زمانبندیهایِ جدید،
دغدغههای جدید،
شیوهی زندگیِ کاریِ جدید،
سیستمهایِ جدید،
رسالتهایِ سازمانیِ جدید،
خیلی از اطرافیان، تغییر رو در اینسطح – از یه صنعت به صنعتِ دیگه- نمیپسندن؛ بههرحال سابقهی کاری یکی از معانیش ایناه که آدم روابط زیادی پیدا میکنه، شناخته میشه، و نوبتش میشه که درسازمان رشد کنه. تغییر بهنظرِ من اما، بهذات مثبتاه، مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
اگرچه اینتغییرات بههماینجا ختم نشد، و در بدو ورودم، در سرتاسرِ سازمانِ پیشین و فعلی، از سطوحِ پایین تا مدیرعامل، خوب و بد، ادامه پیدا کرد.
باز اما، بعد از 30 سال زندگی، هنوز درسهایِ ساده و سخت هستند، که از بین لحظاتِ عجول اینروزها خیلی تازه و جدیدن، و این بزرگترین فایدهی تغییره:
- اینکه بتونی هماینطور که نشستی بین آدمها، ذهنت رو پرواز بدی تا بره بالا، از اون بالا نگاه کنی آدما رو و سازمان رو، اشکالاتی رو که اون پایین خیلی طبیعیاه و بهش عادت کردن (کردین) خوب ببینی؛ که عادت نکنی، تهنشین نشی.
- اینکه بتونی بفهمی بهتعداد آدمای روی زمین، روشهایِ ارتباطی وجود داره و پیدا کردنِ اون فاصلهی تعادل از هنر آدمای بزرگاه.
- آدما پیچیدهتر از اونی هستن که بشه درموردشون قانون و قاعده درآورد. هر سازمانی اقتضایات خودش رو داره. صادر کردنِ قوانین مدیریت، بهخصوص وقتی به رفتار سازمانی نزدیک میشیم بههماین اندازه شکننده و بیفایده میشه.
این درسا ادامه دارن، با سرعت هرچه تمامتر. و من اینوسط، باید بهاندازهی تمام لحظهها تمرکز داشته باشم و برایِ ثبت این حجم دانش تجربی از هر وسیلهای استفاده کنم.
پاسخی بگذارید